سه‌شنبه، اسفند ۲۵، ۱۳۸۸

این روزها که می گذرد

به قول یه دوستی مهم ترین انتقادی که به نوشته های بابای آوینا وارده " پراکندگی" یه.
دیروز با مامان بچه ها (همان " منزل" سابق) صحبت می کردیم، منزل (همان " مامان بچه ها"ی فعلی) بر این عقیده بود که نوشته های من خوب اند، در نهایت قبول کردم اما نتونستم قبول کنم که مثل خودش حرفه ای ام، دلیلش هم واضحه من یه ذهن فعلاً "فان" دارم و هر چرند و پرندی که توش میاد رو تایپ می کنم، توی دنیای امروز هم کمتر کسی از چرند و پرند بدش میاد (خوب من اعتقاد دارم جامعه بشری به سرعت داره به سمت خل شدن پیش می ره) و اینه که گاهی اوقات نوشته های من هم کمی قابل قبول می شه اما مامان آوینا فرق می کنه، می تونید به اون یک کلمه بدید (مثلا: " راننده ی کچل") و 4 صفحه مطلب از هر ژانری که بخواید تحویل بگیرید.
حالا اینا ربطش به آوینا و تیتر این پست چیه؟ می تونیم برای جواب این سئوال مسابقه طرح کنیم ولی خوب کار سختیه، جایزه اش اما می تونه یه بوس از دستای پرنسس آوینا باشه، می تونیم مسابقه طرح نکنیم، بیایم به جاش نظرسنجی، رای گیری یا حتی رفراندوم برگزار کنیم که این خودش چند تا عیب داره و چند تا حسن، حسن بزرگش اینه که دیگه لازم نیست جایزه بدیم، عیب بزرگش اینه که سیاسی میشه، وقتی ام سیاسی بشه فامیلیه آوینا که " دیبا" اه، منم که حرف از رفراندوم و پرنسس و این حرفا زدم، فردا ارتش سایبری می ریزه دستگیرمون می کنه من و پرنسس و مامانش رو به خاک سیاه می شونه، یه راه دیگه ام هست که من الان همین جا جواب رو اعلام کنم و بگم جواب در سطر اول این پست به صراحت ذکر شده!

ازتون می خوام سطرهای بالا رو نخونین  و خوندن این پست رو از همین جا شروع کنین (می دونم دیگه دیر شده)!
این روزها که می گذرد، من شادم. واقعا شادم انگورمون شراب شده (آوینامون 40 روزه شده)، همدم و مونس ام با عروسکش حسابی خوش می گذرونه، سال داره نو میشه، فردا تولدمه، امروز چهارشنبه سوریه، و خودم در حال گرفتن تصمیمات جدید هستم (نه، اون تصمیمات تجدید فراش و این حرفا نیست، می خوام با چند تا عزیز اتمام حجت کنم و با یک عوضی تسویه حساب، البته اگر فردا اون عوضی به قتل رسید یه وقت نندازین تقصیر من، این بلاگم به عنوان مدرک رو کنین، تسویه حسابای من سافت و بدون دردن همیشه). خوشحالم که آوینای چهل روزه ی ما می خواد اولین بهار عمرشو ببینه و احتمالا اولین مسافرت عمرش رو بره، یک هفته ای هم میشه که خنده های ملیح با صدا و بی صدا تحویلمون می ده، البته انواع و اقسام خرابکاری های رنگارنگ رو که مدت هاست تحویل باباش می ده! من حتی از اون هم خوشحالم، خرابکاری هاش رو هم دوست دارم. ولی انصافا هیچ چی مامانش نمی شه! 

چهارشنبه سوری مبارک!

سه شنبه 25 اسفند 88

۲ نظر:

شادی گفت...

آفرین به شما مامان و بابای مهربون که توی همه کارها با همه شریکید حتی توی درست کردن وبلاگ برای آوینای خوشگل کوچولو.
من با اجازتون لینک شما رو گذاشتم توی وبلاگم که همیشه بهتون سر بزنم. شما هم اگر خواستید منو ادد کنید.

میتی مامان مهرناز گفت...

وااااااااااااااای که من از نوشته های جفتتون لذت میبرم
بابای آوینا واقعا بهت تبریک میگم به خاطر عشقی که به نیلوفر داری من میدونم که نیلوفر هم خیلی دوستت داره چون من الان چند ماهه با نیلو دوستم
آوینا جونم خاله بهت تبریک میگه واسه خاطر این مامان بابای مهربون و گللللللللللللللللللللللللللل