چهارشنبه، خرداد ۲۶، ۱۳۸۹

من از هجوم حقیقت به خاک افتادم

سرچ کردم به دنبال اسم سوژین ....
رسیدم به بلاگ آقای کوچک
آوینا من سهم خودم را از درد گرفته ام .
بیا دل هردویمان به همین خوش باشد

پنجشنبه، خرداد ۲۰، ۱۳۸۹

برای سوژین دعا کنید

هیچ وقت به خدا باج ندادم . هیچ وقت التماس نکردم . حتی زمانی که درد زایمان از پیچ و خم وچودم بالا میرفت . حتی زمانی که آوینا بستری بود توی بیمارستان .
خدایا حالا برای اولین بار در زندگی ام می خواهم دعا کنم . سوژین را به لالایی های مادرش برگردان

هدیه خدا

این بار نوشتن برام خیلی سخت شده، چند بار نوشتم و پاک کردم ولی تا همین الآنش دلم راضی نشد که نشد. دیشب توی ماشین توی اتوبان همت گفتم نیم ساعته چرت و پرت جور می کنم تورو از فکر در بیارم ولی انگار نه انگار، یک لحظه یاد بعد از ظهر افتادم که دم پنجره رو به کوچه سرش رو گذاشت روی شونه ام و هق هق زد زیر گریه بعدش ام به مامانش زنگ زد و داستان رو براش گفت و ازش خواست دعا کنه. یاد این افتادم که از وقتی خبر رو شنیده چقدر داغون شده و من چقدر زحمت کشیدم که مودش رو عوض کنم و نشد!
بهش گفتم نیم ساعته چرت و پرت جور می کنم تورو از فکر در بیارم ولی انگار نه انگار. یهو به خودش اومد و با یه نگاه بی تفاوت گفت مگه تو میدونی به چی فکر می کنم؟ وقتی نگاه معنی دار منو دید بغض کرد و از پنجره ماشین  بیرون رو نگاه کرد.
بهش گفتم می دونی آدما توی یک همچنین موقعیت هایی دو جور واکنش کلی می دن؟ - هیچی نگفت و من ادامه دادم - بعضیا به هدیه خدا فکر میکنن و بزرگی و محبتش، به این فکر می کنن که هیچ چیزی بی حکمت نیست و هر در هر چیزی خیری هست، به این فکر می کنن که بدترین اتفاقات پیش آمده شاید بهتر از اتفاقات بدتری باشند که همین اتفاقات بد امکان وقوعشون رو سلب کرده، و البته از ته دل آرزو می کنند که همه چیز عوض بشه و لحظات خوش فوری خودشون رو نشون بدن. این جور آدما عمیقا و از ته دل آرزو می کنن که همه چیز خوب بشه و تمام فکر و ذکرشون میشه آرزوی خوب شدن اوضاع. همین موضوع بهشون کمک می کنه ضمن آمادگی برای اتفاقات بد، بتونند حداکثر انرژی رو برای تغییر اوضاع صرف کنند. این آدما انگیزه دارن.
دسته ی کلی دوم، آدمایی هستن که تا در آستانه ی پیش آمدهای بد کوچیک و بزرگ قرار می گیرن، زندگی رو تموم شده می بینن و آرزوی مرگ می کنن، آرزو می کنن که کاش می مردن و همچین روزی رو نمی دیدن، حاضرن هر کاری بکنن که زمان رو بر گردونن ولی در عمل انرژی شون رو تلف می کنن یا بهتر بگم همه ی انرژی شونو صرف از بین بردن خودشون و فرصت ها می کنن.
بهش کفتم بعضی از شرایط هستن که اصالتا چندان دست آدما نیستن و شاید طرز تفکر ما چندان تاثیر مستقیمی روی اتفاقی که افتاده نداشته باشن (مثل وقتی که پدر من فوت کرد) اما درک ما از شرایط، فکرمون و واکنشمون خیلی چیزای مهم رو تعیین می کنن و چه بسا اثر مهمی ام روی اصل اتفاق بزارن.
بهش گفتم خدا رو شکر شقایق (مامان سوژین) از روحیه اول برخورداره و این همه آدم دارن براشون دعا می کنن. ببین خودت و خودم چه جوری رفتیم تو فکر و داریم براشون دعا می کنیم. . . گفت پس چرا همه ی عکسای به اون قشنگی سوژین رو پاک کرده؟ گفتم این که دوست داره بلاگش چه جوری باشه به خودش ربط داره.