چهارشنبه، اسفند ۱۲، ۱۳۸۸

داستان بلاگ دار شدن خانوم آوینا در 27 روزگی

این که چی شد آوینا خانم در سن 27 روزگی دارای یک بلاگ شد هم داستان داره و هم تاریخچه، داستانش خیلی مهم نیست تاریخچه اش هم همین طور ولی ما (ننه باباش) سابقه ی این جور کارا رو از خیلی قبل تر ها داریم، بگذریم. ما یک بار وقتی آوینا خانم 5- ماه داشت (یعنی 5 ماه مونده بود که به دنیا بیاد) و هنوز قرار بود اسمش ساینا باشه (مثل سمند که اول X7 بود و بعدا شد سمند) اومدیم براش ای میل بسازیم که البته سرور های یاهومیل و جی میل رسما به ما خندیدند و اعلام فرمودند تاربخ تولد بعد از الان است و نمی شود! خلاصه ما اون موقع بی خیال شدیم و بعد از تولد آوینا دوباره سعی کردیم که البته اونم داستان خودشو داره که نمی گیم الان. به هر حال ایشون از هفته ی اول تولد دارای ایمیل بوده اند و از 27 روزگی دارای بلاگ. خوب منم اگه بابام به جای دکتر اون موقع، مهندس و مدرس شبکه های بانکی بین المللی در عصر آی تی بود، مامانم هم در عصر رسانه روزنامه نگار بود از همون 27 سال پیش ایمیل داشتم.
به هر حال.
آوینا به معنای عشق خالصه (Pure Love) و به قولی مثل آب زلال. ما سر داستان اسم گذاری آوینا پوست از سرمون کنده شد! آخه چند تا آیتم بود که همشون برامون خیلی مهم بود: پارسی بودن، آهنگین بودن، راحتی تلفظ، معنی سنگین و قشنگ، هماهنگی کامل به نام خانوادگیش، بی ارتباط بودن با هر عقیده و مذهب به خصوص (برخلاف خودمون که خارج از کشور باید اثبات کنیم تروریست نیستیم) اعم از مسلمون و زرتشتی و مسیحی و بودایی و هر فکر و مذهب محترم دیگه یی، و خلاصه از این جور حرفا که انتخابمونو سخت تر می کرد.
از تعریف داستان این که چه اسمایی کاندید بودند و چی شد که آوینا شد هم صرف نظر می کنیم ولی همین بس که بدانید تمام موارد مد نظر ما با این نام تامین شد تا 2:30 صبح روز 15 بهمن ماه 88 که آوینا خانم ما متولد شد (من یعنی باباش همیشه دوست داشتم بچه ی اولم دختر متولد بهمن باشه). البته جا داره از خاله اکرمش هم تشکر کنیم که یه جورایی میشه گفت تیر خلاص رو اون زده.
از تعریف روزای اول هم فعلا می گذریم که چشماتون درد نگیره (ولی بعدا باید بخونیدش) و به این جا می رسیم که دختره انگار تجسم واقعی اسمشه (خب از ترکیب من و مامانش غیر از این هم انتظار نمی ره!) و بر خلاف خودمون که دشمن زیاد داریم (خداییش بیشتر دشمنامون به خاطر عشق مفرط ما به همدیگه باهامون دشمن شدن و ما همیشه اونا رو هم دوست داریم) خلاصه ممکنه بعضی ها ما رو دوست نداشته باشند ولی بر خلاف ما، فعلا همه عاشق این گوله ی عشقن. تا ببینیم بزرگ شود و به حرف آید و چه شود!
خاله نرگسش اون شب نشسته بود بالای سرش می زد تو سر و صورت خودش می گفت : "آخه خاله من چی کار کنم از دوری تو!!! خاله من با شما در عاشقیت ام، به کی بگم؟؟" دیروز آوینا رو اوردم شرکت امروز خاله یکسانه اش در و باز کرد قبل از این که بذاره من سلام کنم تند تند از خواب قشنگی تعریف کرد که دیشب دیده بود و معلوم بود دیشب حسابی با هم کیف کردن، خاله موناش خوش اخلاقانه (!!!!!!) حال آوینا رو می پرسه و مامان رونیکا از رونیکا می گه که دیگه به جایی "عمو دیبا" به من می گه "نی نی عمو"، خاله های دیگه اش هم (خاله سمیه، خاله سارا3) هم به همین ترتیب.
این شد که بلاگ آوینا خانوم توی بلاگ اسپات ایجاد شد!!! حالا پیدا کنید پرتقال فروش را!

چهارشنبه - 12اسفندماه88

هیچ نظری موجود نیست: