یکشنبه، آذر ۰۷، ۱۳۸۹

بالا

بالا پایین . بالا پایین . بالا بالا پایین . بالا بالا . بالا بالا بالا
بچه ها دسته جمعی نشسته اند روی الا کلنگ . صدرا و نیلوفر و نگار یک طرف . رادین و سارا وحلما طرف دیگر
بالا . بالا . بالا .
از پشت پنجره حیاط را دید می زنم . مهسا ایستاده کنار الا کلنگ و حرص می خورد . رو می کند به من . با دست ایما و اشاره می کند یعنی باز اینها دارند خیلی محکم الا کلنگ سواری می کنند . خطر ناک است .بیا یک خط و نشانی برایشان بکش ...مثلا اتفاقی می روم طرف حیاط . داد می زنم بچه ها این جوری که دارید می روید بالا یک دفعه دیگر پایین هم نمی آیید ها ...نگار اخمهایش را توی هم می کند . انگشت کوچکش را می گیرد سمت آسمان : خاله می خوام برم پیش بابام آخه........
پی نوشت : نگار فرزند خلبان شهید است

۳ نظر:

میتی مامان مهرناز گفت...

الهییییییییییییی چقدر دلم یه جوری شد واسه نگار
نیلوفر جون من چند روز پیش اس ام اس دادم بهت اما جوابی نگرفتم شایدم شمارت عوض شده باشه ما با بچه های سایت تصمیم داریم توی بهمن یا اسفند یه تولد دسته جمعی واسه بچه ها بگیریم و میخواستیم اگه اجازه بدی بیایم مهد شما؟؟؟؟؟؟؟؟

نیلوفر . مامان آوینا گفت...

می تی جون عزیزم دقیقا چه تاریخی؟ باید با عمم هماهنگ کنم .... ولی خیلی خیلی خوشحال می شم همتون رو ببینم دلم یه ذره شده براتون . بی معرفتا کجا با هم جلسه گذاشتین؟ چرا منو دعوت نکردین؟

میتی مامان مهرناز گفت...

نیلوفر جون شماره تماس واسم نذاشته بودی کههههههه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ما تو سایت فعلا قرارشو گذاشتیم که توی بهمن یا اسفند همدیگه رو ببینیم یه تاپیک هم داریم واسه تولد اینم آدرسش
http://www.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadID=55379&PageNumber=58