بالا پایین . بالا پایین . بالا بالا پایین . بالا بالا . بالا بالا بالا
بچه ها دسته جمعی نشسته اند روی الا کلنگ . صدرا و نیلوفر و نگار یک طرف . رادین و سارا وحلما طرف دیگر
بالا . بالا . بالا .
از پشت پنجره حیاط را دید می زنم . مهسا ایستاده کنار الا کلنگ و حرص می خورد . رو می کند به من . با دست ایما و اشاره می کند یعنی باز اینها دارند خیلی محکم الا کلنگ سواری می کنند . خطر ناک است .بیا یک خط و نشانی برایشان بکش ...مثلا اتفاقی می روم طرف حیاط . داد می زنم بچه ها این جوری که دارید می روید بالا یک دفعه دیگر پایین هم نمی آیید ها ...نگار اخمهایش را توی هم می کند . انگشت کوچکش را می گیرد سمت آسمان : خاله می خوام برم پیش بابام آخه........
پی نوشت : نگار فرزند خلبان شهید است
بچه ها دسته جمعی نشسته اند روی الا کلنگ . صدرا و نیلوفر و نگار یک طرف . رادین و سارا وحلما طرف دیگر
بالا . بالا . بالا .
از پشت پنجره حیاط را دید می زنم . مهسا ایستاده کنار الا کلنگ و حرص می خورد . رو می کند به من . با دست ایما و اشاره می کند یعنی باز اینها دارند خیلی محکم الا کلنگ سواری می کنند . خطر ناک است .بیا یک خط و نشانی برایشان بکش ...مثلا اتفاقی می روم طرف حیاط . داد می زنم بچه ها این جوری که دارید می روید بالا یک دفعه دیگر پایین هم نمی آیید ها ...نگار اخمهایش را توی هم می کند . انگشت کوچکش را می گیرد سمت آسمان : خاله می خوام برم پیش بابام آخه........
پی نوشت : نگار فرزند خلبان شهید است