هو هو چی چی ...
دیشب خواب یکسالگی ام را دیدم . یک سالگی ام یک قطار آرام و سر به راه بود با یک دامن . دامنی که عادت داشت از صبح تا ظهر تند تند مسیر بین آشپزخانه و یخچال را برود و بیاید . دامن مامانی
هوهو چی چی...
دیشب خواب یک سالگی آوینا رو دیدم . یک سالگی اش یک قطار آرام و سر به راه بود و یک دامن . دامنی که عادت دارد مسیر بین آشپزخانه تا یخچال را تند تند برود و بیاید . دامن مامانی خودش
پی نوشت : مامانی مادر بزرگ پدریام بود که چون مامانم شاغل بود کودکیام با او به هفت سالگی رسید . حیف از آن دامن دوست داشتنی که حالا زیر خروارها خاک خوابیده است . آوینا دامن مامان فاطمه و مامان سوسن را محکم نگه دار تا فردای روزگار توی بیست و شش سالگی دلت هوای یک سالگیت را نکند
۵ نظر:
می دونی که عاشق یک سالگی تو و بیست و شش سالگی آوینا و همیشه ی مامانامونم؟
نیلوفر جون چقدر وبلاگ آوینا خوب و نازه ایشالا صد سالگی شو ببینی
سلام نیلو جون چقده دخمل ناز و خوش خنده ای داری ماشالا
ایشالا سایه تو وباباش و مامانی هاش همیشه رو سرش باشه بوووووووووووووووووووس
حیف از دامن "های" دوست داشتنی که حالا زیر خروارها خاک خوابیده "اند"...
واقعا قشنگ مینویسی منم یاد دامنای خودم افتادم ممنووووون بخاطر یادآوریت و نوشته های قشنگت.
خدا حفظ کنه همه دامنهای دوست داشتنیی که الان داریمشون.
می بوسمتووووون.
ارسال یک نظر