دوشنبه، دی ۱۳، ۱۳۸۹

دالی

دستت را گذاشتی روی شانه های من ... صورتت را آوردی رو به روی صورتم ... دالی
دستت را گذاشتی روی شانه های من .... همان روز فرخنده که سیاهی بلاخره دستش را از روی شانه هایم برداشت و گذاشت روزگار صورتم را بگیرد رو به روی صورت قرص ماه تو .... بعد تو غش غش بخندی و بگویی دالی ...
دستت را گذاشتی روی شانه هایم درست موقعی که شانه ای نمانده بود برایم زیر بار اندوه و تنهایی و به من اجازه دادی سرم را بالا بیاورم از لای پرده اشک صورت تو را ببینم که غش غش می خندی و می گویی دالی ..
دستت را گذاشتی روی شانه های من و همان طور که آرزو کرده بودم آن شب بزرگ برف بارید و تو به اندازه همه تنهایی های من تنها بودی ولی به روی خودت نیآوردی که چه قدر حال غریبیست توی این دنیا ی درندشت تک و تنها بودن فقط صورتت را آوردی رو به روی صورتم و غش عش خندیدی و گفتی مامان دالی ....
دخترم امروز دقیقا ده ماه و بیست و هشت روز است که من گریه نکرده ام
پی نوشت : آوینا دارد یک ساله می شود

۵ نظر:

میتی مامان مهرناز گفت...

نیلوفر جون بخدا من همیشه به اینجا سر میزنم ولی انقدر این وبلاگت واسه نظر گذاشتن از آدم کد امنیتی میخواد که پشیمون میکنه
اگه میتونی تو بلوگفا بنویس وبلاگت رو عوض کن

مامان اميرمهدي كوشمولو گفت...

بوس واسه پرنسس آوينا...
پسر كوچولوي ما هم چند روزي كوچولوتر از شماست عزيزم

sahar گفت...

تولد یکسالگیت مبارکه دخترک ناز من

Avina's Dad گفت...

آخه شوهر اين خانومه خيلی اذيتش می کرده، به خاطر همين دنيای سياه و اين همه زشتی ها و پلشتی های شوهر ديوانه اش بوده که زنندگی براش سياه و تيره و تار شده بوده. حالا که آوينا اومده اون ديو سياه از زندگی اش رخت بر بسته و به پشت کوه های جهالت و نادنی خود فرو رفته و در فقدان آدميت خسبيده است!!!!

پی نوشت: بابا یه ذره ولضح تر بنويس فکر نکنند خدای نکرده من اون جوری ام.

-بابای آوينا

سمانه مامان سنا گفت...

عزیزم چقددددددر قشنگ یه مرحله از بزرگ شدن بچه ها رو با احساس مادرانه ی نابت پیوند دادی و نوشتی
کللللی کیف کردم
عاشق این نثرای کوتاه و معنادار و نازتم
بعدشم من خیییییلی وقته رمز وبلاگم رو برات اس ام اس کردم ضمن این که خیلی وقته برات مسیج می دم و هیچ جوابی نمیاد
حالا دارم فکر می کنم نکنه اصلا شماره ی موبایلت رو عوض کردی و هیچکدوم از اس ام اسام به دستت نرسیده!!
بعدم دوست خوبم وبلاگ آوینا از اول جزو پیوندای وبلاگ من بود و از همون اول لبنکت کرده بودم بنابراین معنای کامنتی که توی پست قبلی برام گذاشتی رو هم نمی همم!!
دیگه هم این که اگه یه عکس جدید از آوینا نذاری بلند می شم میام در همون مهدکودکتون گیساتو دونه دونه می کنم
:)
درضمن با میتی موافقم (پوستم کنده شددددد)
دلم برات تنگیــــــــده زیـــــــــاد
بوووووس