گرفتاریه دیگه!
دیگه مامان آوینا درگیر تاسیس مهدکودک بود و بالاخره که به سرانجام رسید اما آوینای ما هشت ماه و نیمه شده و 2 تا دندون در آورده و چهاردست و پا راه می ره و در و دیوار رو می گیره و دنبال من تو خونه راه میفته و مامان بابا می گه و از دیروز دس دسی (دست زدن) می کنه و یه عالمه اتفاقات جالب دیگه.
آخه آدمای نیمه حسابی! خودتون بلاگ خودتونو آپدیت نمی کنید اونوقت انتظار دارید ملت بیان ببینن به به و چه چخ کنن؟ پدر سوخته ها؟ بدم آوینا بی پوشک بهتون محبت کنه؟
دوشنبه 3 آبان 89
۲ نظر:
جالب بود،نوشتهاتون.انشالله پر از نورش باشیم، پر از ایمان.
مهدتون كجاست و اسمش چيه؟
خدا ني ني تون و حفظش كنه اين مهد برا اونم خوب شد موفق باشيد
ارسال یک نظر